طاقت جدایی ندارم ، اما سرنوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست.
طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمیتوانم بی تو زندگی کنم ، عاشقت هستم ، نمیتوانم بی تو نفس بکشم .
آخر قصه ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست.
هر دوی ما با کوله باری از خاطره میرویم ، تا اینجا با هم آمدیم ، اما از این به بعد تنها میرویم ! راه من و تو دیگر جداست از هم ، دستهای من و تو دیگر برای هم نیست.
اما قلبهایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند.
طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان که طاقت اشک ریختن را ندارم ، برایم نامه ننویس که طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن که طاقت رفتنت را ندارم.
برو ، بی آنکه به من بگویی میخواهم بروم ، فقط برو ، از من دور شو ، نگذار صحنه تلخ رفتنت را ببینم ، نگذار هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغل بگیرم و التماس کنم که نرو.
تمام شد ، همه چیز تمام شد، دیگر من و تو با هم نخواهیم بود ، عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار نیست ، این زندگی با ما وفادار نیست.
طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ، همه میخواهند ما با هم نباشیم ، در کنار هم نباشیم ، میخواهند تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگر باشیم.
طاقت جدایی ندارم ، تحمل بی تو بودن سخت است ، شاید از غصه نبودنت بمیرم.

نظرات شما عزیزان:
ملیکا 
ساعت20:34---24 ارديبهشت 1392
سلام امید جان! چه جالب مطالب وبت خیلی شبیه مطالب من هستند!...به منم سر بزن!البته اگه هنوز سر نزدی!
پاسخ:
سلام مرسی چشم میام